سارینا هدیه آسمانی

دختر شیطون من

سارینای نا ز مامان و بابا: هر  روزی که می گذره و بزرگتر می شی هم خیلی شیرین زبونی می کنی و هم شلوغ تر و کنجکاوتر . بعضی وقتها واقعا حس می کنم که دارم کم می آرم ؛ دیگه همه چیز رو از جلوی دست تو جمع کردم ولی ماشاالله قدت که داره بلند تر می شه بازم به همه چی دستت می رسه و من خیلی نگران پریزها هستم چون همینکه غافل می شم می ری به طرف آن منم مجبور شدم جلوی همه ی پریزها برات سد معبر درست کنم. نمی دونم از دست توی خرابکار کوچولو چه کار باید بکنم؟ الهی که من فدای تو بشم تپلی من ...
10 اسفند 1389

عشق مامان

الهی مامانی قربون اون چشمای خوشگل بارونی بشه . الهی من بمیرم و اشک تو رو نبینم گل همیشه بهارم. عاشقتم خیلی زیادددددددددددددددددددددددددددددددددد     ...
7 اسفند 1389

آخر هفته خوش بگذره کوچولو

  سارینا خانم خوشگل امیدوارم تعطیلات آخر هفته خوبی داشته باشید. خیلی خیلی من و حمید بابایی به شما ارادت داریم و می بوسیمتون. شما هم خیلی به مامان لطف داری و شبها اصلا نمی خوابی و نمی گذاری که منم بخوابم ای دختر بلا   ...
6 اسفند 1389

شب به خیر گلم

سارینای ناز مامان الان در حال شیر خوردن تو بغلم خوابت برد .خدای من در خواب چقدر معصوم و شکنندده دیده می شی البته تو همیشه جیگری عشقم پس مامانی هم بهت می گه که:   امیدوارم  امشب که می خوابی سفر زیبایی داشته باشی به دنیای رویاها عزیزترینم ، تا برگردی به انتظارت بیدار میمونم . . . شبت بخیر. هزاران هزار بار می بوسمت ...
6 اسفند 1389

خاطرات سارینا جون

نانازی مامان از دیروز صبح خونه مهمون داشتیم تا یک ساعت پیش برای همین من نتونستم به وبلاگت سر بزنم . اگه بدونی امروز چه کارها کردی همش مشغول بازی و شلوغی دیگه داشتم کم کم از کوره در می رفتم ها از یک طرف حسابی خسته بودم از طرف دیگه تو همش غر می زدی و دوست داشتی هر کاری که می کنی هیچی بهت نگم حتی وقتی داری خرابکاری می کنی دیگه یاد گرفتی خیلی زود همینکه چیزی رو که می خوای اگه نگیری بزنی زیر گریه و از این راه بدست بیاریش ولی نمی دونی که مامانی حسابی حواسش جمع هست. ها ها ها ............ خیلی دوستت دارم گلم هزار تا بوس   ...
5 اسفند 1389

بیانات حکیمانه

مادامی که این اطفال در کنارت هستند تا می توانی دوستشان بدار خود را فراموش کن و به ایشان خدمت نما شفقت فراوان خود را از آنها دریغ مدار. مادام که این موهبت با توست قدرش را بدان و نگذار هیچ یک از رفتار کودکانه آنها بدون قدردانی بماند این شادمانی که اکنون در دسترس توست مدت زیادی نخواهد ماند. این دستان نرم کوچکی که در دست تو آشیانه دارند در حالی که در آفتاب قدم می زنی همیشه با تو نخواهد بود. هیمن گونه این پاهای کوچکی که در کنارت می دوند و یا صداهای مشتاقی که بدون وقفه و با هیجان هزاران سؤال از تو می کنند، تا به ابد نیستند این صورتهای قابل اعتماد که به طرف تو توجه می کنند یا بازوان کوچکی که بر گردن تو حلقه می شوند و لبا...
2 اسفند 1389

دلنوشته های دلنشین

                                                      ما گل‌های خندانیم                     فرزندان ایرانیم                        ایران پاك خود را                           مانند جان می دانیم        ما باید دانا باشیم          هشیار و بینا باشیم &nb...
2 اسفند 1389

خاطرات عشق من

  دختر کوچولوی نانازی من دیشب خیلی بی تابی کردی آخه چند روزی هست که خانم میثاقی اینا رفتند و تو بعد از چند روز وقتی برای اولین بار اونها رو از وب کم دیدی کم مانده بود که بری توی لب تاب و بعد که از اونها خداحافظی کردیم تو اینقدر بهانه گیری کردی که نگو و نپرس آخه دلت هوای اونها رو کرده بود می دونی گلم وقتی که اونها پیشمون بودند تو روز یکی دو ساعت پیششون می موندی و خیلی بهشون وابسته بودی ولی خدا رو شکر که بچه ها خیلی زود فراموش می کنند وگرنه ممکن بود خیلی اذیت بشی . یکی یک دونه مامان خیلی خیلی دوستت دارم و عاشقتم   ...
1 اسفند 1389