دختر شیطون من
سارینای نا ز مامان و بابا: هر روزی که می گذره و بزرگتر می شی هم خیلی شیرین زبونی می کنی و هم شلوغ تر و کنجکاوتر . بعضی وقتها واقعا حس می کنم که دارم کم می آرم ؛ دیگه همه چیز رو از جلوی دست تو جمع کردم ولی ماشاالله قدت که داره بلند تر می شه بازم به همه چی دستت می رسه و من خیلی نگران پریزها هستم چون همینکه غافل می شم می ری به طرف آن منم مجبور شدم جلوی همه ی پریزها برات سد معبر درست کنم. نمی دونم از دست توی خرابکار کوچولو چه کار باید بکنم؟ الهی که من فدای تو بشم تپلی من ...
نویسنده :
مامان معصی
2:45